۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

کبوتر با کبوتر!

- بچه های مدرسه والت رو دیدی؟
+ نه!
- یعنی انریکو و ارنستو دیراسی رو نمی شناسی؟؟
+ نه!
- حنا دختری در مزرعه؟
+ نه!
- چوبین؟
+ نه!
- یعنی میگم برونکا نمی دونی کیه؟
+نه!
- دختری به نام نل؟
+ نه!
- آنت و لوسین و دنی می دونی کیان؟
+ نه!
- جکی و جیل چطور؟
+ نه!
- پرین؟ پاریکال؟ آقای بیلفران؟
+ نه! اینا کین دیگه!
- فلورنه! کیت، لوسیمی، فرانس؟؟
+نه!
- دیجیمون؟ پکمون؟ نمی دونم چی چی مون؟؟؟!!
+ آرهههههههههههههههههههههههه !! وااااااااااااااییییی یادش بخیررر!!!
- من یه قسمتشو هم ندیدم!
+چرااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی خوب بود کارتونش که!
- چون من اون موقع دبیرستانی بودم! شایدم دانشگاه!
+ !
- می بینی! من و تو از بچگی هامون هیچ خاطره مشترکی با هم نداریم. ما وقتی می خوایم از خاطره ها حرف بزنیم باید با هم نسلهای خودمون حرف بزنیم تا هر دومون کیف کنیم. با کسایی که باهاشون بزرگ شدیم. از جنس سالهای کودکی خودمونن. واسه همین هم همو خوب میفهمیم. می فهمی چی می گم؟...

این یک تکه از مکالمه من با کسی بود که 14 سال از من کوچیکتره و داره زور می زنه که با من دوست بشه! یک دوست مثل دوستای جون جونی خودم! مثل اینکه من الان بخوام برم یا یک خانوم چهل و چند ساله دوست بشم! خب نمیشه معمولا! این بنده خدا رو که میبینم همهش به بچه نداشته خودم فکر می کنم. اصلا نمی تونم فکرشو بکنم که برای هم چقدر جالب خواهیم بود! نمی شه کاری کرد، واقعا نمیشه بعضی اختلافهای نسلی رو به زور چسب دوقلو هم چسبوند. بعضی از حرفا از بچگیهامون رو که واسه این بنده خدا تعریف می کنم یاد وقتایی می افتم که پدرم طفلکی از خاطره بچگی هاش و اتوبوسای دماغه دار و جاده های خاکی و خر و الاغ جاده امامزاده داوود و تازه اومدن تلویزیون و رادیو و کت و شلوار مدرسه و جورابهای پاره اش تعریف می کرد که خیلی وقتا برام اصلا جالب نبودن و با یک لبخند زورکی از روی ادب گوششون می کردم! یاد لبخند زورکی خودم که می افتم خفه می شم! و تصمیم می گیرم دائم مثل مادربزرگا خاطره هامو واسه نسلی که ممکنه هیچ جالبیتی براشون نداره تعریف نکنم! واین خاطره که وقتی همسن الان  او بودم -اویی که هر روز نوجوانیش با لپ تاپش ونت گردی داره میگذره- هنوز دکمه های صفحه کلید یک رایانه رو یک دل سیر فشار نداده بودم، به این دلیل که فکر می کردم کامپیوتر یک چیز خفنیه که اگه من نابلد هر دکمه اش رو که فشار بدم الانه که خراب بشه! رو نگه دارم سر فرصت برای دوستهای جون جونیه همسن و سال خودم تعریف کنم!

۳ نظر:

  1. يعني من، دوست‌جون قديمي، از هم‌وبلاگي‌هاي سابق، هم‌کلاسي، همکار، زن‌داداش، جاري، من، منِ دوست جون اولين کامنت اين‌جا رو بذارم؟ چشم، مي‌ذارم به روي چشم!

    پاسخحذف
  2. دوست جوووووون چقدر کامنت گذاشتن اين‌جا سخته؟؟؟ کلي طول کشيد!!

    پاسخحذف
  3. مي‌دوني؟ خاطرات مشترک داشتن خيلي مهمه، حتي اگه اون دوست هم‌سن و سالت باشه...

    پاسخحذف