۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

تِ تِ تِر تِر!

بعضی وقتا هست آدم یه آهنگی رو با خودش زمزمه می کنه و یه جا از شعر یادش می ره یا بلد نیست!
اون وقت واسه خالی نموندن آهنگ بعضیا می گن: اوممم اوم او او اوووممم
بعضیا: نِ نِ نِنِ ننه
بعضیای دیگه: دی دی دین دین دین دیدین(میشه جای دین دین همون دی دی رو هم گفت)
گروهی دیگر: دی دی دیش دیش
برخیها: لالالاااا لاااا (یا همون آآ آآ آآ آآآآآآآآآآی خالی)
عده ای: دیرین دیرین دین دین
القصه که یه نوع جدیدشو هم شنیدم:
دوست خواهرم: : تِ تِ تِر تِر!
محض اطلاع!

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

اندر مراجعه دوباره به دانشگاه سه سال بعد از فارغ التحصیلی...

نگهبان دم در: شما همینجا از دانشجویان خودمون بودی دیگه؟
من: بله!
ن د د: چاق شدیا! خیلی لاغرتر بودی!

پی نوشت: فقط همین مونده بود که بهم نگفته بود این مسئله رو، که اینم گفت خیالم راحت شد. خدایا شکرت، حالا می تونم سر آسوده بزارم زمین بمیرم!!!!

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

پسرا شیرن، دخترا بادکنکن!

چند تا سوال با خوندن این پست دوستم برام ایجاد شد.
توی وجود کودکان، مخصوصا زیر 3 ساله ها چه چیزی وجود داره که ماها رو به سمت خودش جذب می کنه؟
این سوال رو از هرکسی بپرسید اغلب افراد یک جواب مشترک یا جوابهایی قریب به این مضمون می دهدند که: "معصومیت"! در وجود کودکان، چه دختر و چه پسر، یک معصومیتی وجود داره، یک بی آلایشی، یک سادگی و یک پاکی که برای ماهایی که در دنیای آدم بزرگها و خورده شیشه ی توی روح و رفتارشون گیر کردیم، زیبا و دوست داشتنی است.
اما بعد از 2-3 سالگی چی؟
آیا همین قدر پاکی و معصومیت بازم وجود داره؟
و آیا بین پاک و خالص "بودن" و "موندن" دختربچه ها و پسربچه ها تفاوتی هست؟ (این که بالاخره همه ما چه دختر و چه پسر، بعد از مدتی درگیر پلیدی های دنیای آدمها می شوند شکی نیست. منظورم اینجا بیشتر از 3-4 سالگی تا اواخر سنین دبستان است)

به شخصه فکر می کنم چیزی که ما از اون به عنوان سادگی و خالص بودن در کودکان یاد می کنیم منظورمون دور بودن آنها از گناه هایی مثل بدجنسی، دروغ، کلک زدن، حق و ناحق کردن، خودخواه بودن و چیزهایی شبیه ایناست. وقتی سادگی کودکانه از بین میره که کودک اینها رو یاد بگیره و مثل ما آدم بزرگها از اینها استفاده کنه. توی یادگرفتن اینها بین دختر و پسر تفاوتی نمی بینم. یعنی فکر می کنم همون قدر که دختربچه دروغ رو یاد میگیره به همون اندازه پسربچه هم یادش می گیره و توی این مورد با هم فرقی ندارند واگر قرار باشه که "معصومیت کودکانه" با یادگیری این بدی ها از بین بره، پس در میزان ماندگاری! خلوص کودکان، چه پسر و چه دختر فرقی وجود نداره!!!!
و هر دو جنس هم دوست دارند ادای بزرگترها را دربیاورند، یعنی کارهایی که آنها می کنند و کارهایی که "کودک آنها را بیشتر در آن حال می بیند". کودک مادر خود را در خانه بیشتر می بیند که مشغول خانه داری است و حتی اگر مادر شاغل هم باشد، هیچ وقت مادرش را سرکار و در حال انجام شغلش ندیده! و پدر را هم کسی می بیند که صبح زود از خانه بیرون می رود، کار می کند، پول در می آورد، خرید می کند و شبها هم دستپخت مامان خانوم را نوش جان می کند! (البته هر دو جنس با وجوه دیگری از زن و مرد در فیلم و سریال و این طرف و اون طرف هم آشنا می شوند، اما پدر و مادر  خود را اغلب مثل حالت بالا می بینند) بالطبع دختربچه ها ادای زنها و پسربچه ها ادای مردها را در می آورند!
اگر کسی این وسط پیدا شد که از اداهای دخترهای دبستانی یا پسرهای دبستانی خوشش نیامد، با توجه به اینکه که معتقدم بچه ها در کودکی بیشتر بر فطرت زنانه یا مردانه خود عمل می کنند، یعنی پسرها از همان اول با رفتارشان نشان می دهند که مذکرند! و دخترها نیز ثابت می کنند که مونث هستند!- چه برداشتی می شود کرد؟
برداشت من این است که اون شخص از اساس از رفتار زنانه یا رفتار مردانه خوشش نمی آمده که خوب قابل درکه! ممکنه یکی کلا از تریپ مردونه یا تریپ زنونه خوشش نیاد! خوش آمدن و نیامدن هم زوری نیست! اما فاجعه اش زمانیه که کسی زن باشه، زنونه رفتار کنه ولی از زنها خوشش نیاد! (که زیییییاد هم پیش می یاد!) و یا مرد باشه، مردونه رفتار کنه و از مردها دل خوشی نداشته باشه!(البته کم اتفاق می افته!!)
فکر کنم خانومها اون شعری که پسرا براشون تو بچگی می خوندن رو کم کم باور کردن! پسرا شیرن، مثه شمشیرن، دخترا بادکنکن، یه دست بزنی می ترکن!!!
کاش چند تا آقا! (منظورم جسیت مذکره) پیدا می شدن و می گفتن که اونها هم آیا پسربچه های سن دبستان رو از دختربچه های توی این سن بیشتر دوست دارن؟؟!

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

کبوتر با کبوتر!

- بچه های مدرسه والت رو دیدی؟
+ نه!
- یعنی انریکو و ارنستو دیراسی رو نمی شناسی؟؟
+ نه!
- حنا دختری در مزرعه؟
+ نه!
- چوبین؟
+ نه!
- یعنی میگم برونکا نمی دونی کیه؟
+نه!
- دختری به نام نل؟
+ نه!
- آنت و لوسین و دنی می دونی کیان؟
+ نه!
- جکی و جیل چطور؟
+ نه!
- پرین؟ پاریکال؟ آقای بیلفران؟
+ نه! اینا کین دیگه!
- فلورنه! کیت، لوسیمی، فرانس؟؟
+نه!
- دیجیمون؟ پکمون؟ نمی دونم چی چی مون؟؟؟!!
+ آرهههههههههههههههههههههههه !! وااااااااااااااییییی یادش بخیررر!!!
- من یه قسمتشو هم ندیدم!
+چرااااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟ خیلی خوب بود کارتونش که!
- چون من اون موقع دبیرستانی بودم! شایدم دانشگاه!
+ !
- می بینی! من و تو از بچگی هامون هیچ خاطره مشترکی با هم نداریم. ما وقتی می خوایم از خاطره ها حرف بزنیم باید با هم نسلهای خودمون حرف بزنیم تا هر دومون کیف کنیم. با کسایی که باهاشون بزرگ شدیم. از جنس سالهای کودکی خودمونن. واسه همین هم همو خوب میفهمیم. می فهمی چی می گم؟...

این یک تکه از مکالمه من با کسی بود که 14 سال از من کوچیکتره و داره زور می زنه که با من دوست بشه! یک دوست مثل دوستای جون جونی خودم! مثل اینکه من الان بخوام برم یا یک خانوم چهل و چند ساله دوست بشم! خب نمیشه معمولا! این بنده خدا رو که میبینم همهش به بچه نداشته خودم فکر می کنم. اصلا نمی تونم فکرشو بکنم که برای هم چقدر جالب خواهیم بود! نمی شه کاری کرد، واقعا نمیشه بعضی اختلافهای نسلی رو به زور چسب دوقلو هم چسبوند. بعضی از حرفا از بچگیهامون رو که واسه این بنده خدا تعریف می کنم یاد وقتایی می افتم که پدرم طفلکی از خاطره بچگی هاش و اتوبوسای دماغه دار و جاده های خاکی و خر و الاغ جاده امامزاده داوود و تازه اومدن تلویزیون و رادیو و کت و شلوار مدرسه و جورابهای پاره اش تعریف می کرد که خیلی وقتا برام اصلا جالب نبودن و با یک لبخند زورکی از روی ادب گوششون می کردم! یاد لبخند زورکی خودم که می افتم خفه می شم! و تصمیم می گیرم دائم مثل مادربزرگا خاطره هامو واسه نسلی که ممکنه هیچ جالبیتی براشون نداره تعریف نکنم! واین خاطره که وقتی همسن الان  او بودم -اویی که هر روز نوجوانیش با لپ تاپش ونت گردی داره میگذره- هنوز دکمه های صفحه کلید یک رایانه رو یک دل سیر فشار نداده بودم، به این دلیل که فکر می کردم کامپیوتر یک چیز خفنیه که اگه من نابلد هر دکمه اش رو که فشار بدم الانه که خراب بشه! رو نگه دارم سر فرصت برای دوستهای جون جونیه همسن و سال خودم تعریف کنم!

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

گوگول من!

سر اسم اینجا خیلی به مغزم فشار آوردم ولی هنوز به نتیجه ای نرسیدم! یاد "همنام" جومپا لاهیری افتادم که می گفت توی هند حسابی سر صبر اسم بچه را میگذارند و حتی گاهی بچه تا هفت سالگی و وقت رفتن به مدرسه اسم رسمی ندارد! چون اسم رسمی باید یک معنی بلند و آرمان گرایانه داشته باشه!
اینجا هنوز در مرحله گوگول بودنه! ولی از اونجایی که اسم نداشتن بچه دلیلی برای زندگی نکردنش نیست، اسم نداشتن اینجا هم دلیلی بر ننوشتن من نیست ایضا! سو آی ویل رایت هیر!
گوگول من بالاخره خودش می فهمد کی باید نیکیل بشود!

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

تسلیم شدیم رفت!

خیال تیغ تو با ما حدیث تشنه و آبست

اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

بدون عنوان!

هنوز نمی دونم دلیل اینکه اینجا رو درست کردم و دارم می نویسم چیه!
نمی دونم چرا دوباره دارم مرتکب چنین حماقتی می شم!
شاید ناشی از یک نیاز باشه. اما حتی درست نمی فهمم اون نیاز چی هست کلن!
اصلن شاید دیگه ننویسم!
ولی حالا می زارم ایجا باشه تا ببینم چی پیش می یاد. شاید نوشتم شاید هم نه...
شاید به مرور یه دلیل واسه خودم تراشیدم!
.
.
.
ولی حالا فعلن این یک اعلامه مبنی بر بودن!
می نویسم پس هستم!

پ.ن1: چرا اینجا فونت تاهوما نداره! تاهوما می خوام!
پ.ن2: اصلن و ابدن راجع به اسم اینجا مطمئن نیستم. همین!