۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

غرور و تعصب



لیزی: چرا آن دو دفعه که اینجا آمدی آنقدر نسبت به من محجوب و خجالتی بودی؟ چرا مخصوصا وقتی اینجا می آمدی خودت را طوری نشان می دادی که گویا کمترین توجهی نسبت به من نداری؟
دارسی: زیرا تو سخت و جدی بودی و هیچ به من رو نمی دادی.
لیزی: من مشوش و مضطرب بودم.
دارسی: من هم همین طور بودم.
لیزی: آن روز که برای صرف ناهار اینجا آمدی باید بیشتر با من حرف می زدی.
دارسی: کسی می تواند بیشتر حرف بزند که اینطور غرق احساسات خود نباشد...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر