۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

روز یکشنبه 26 دی! خودت میدونی چه لذتی به من دادی؟!

صبح ساعت 9 بلند شدم. بیرون همه جا سفید بود.
هوای برفی،
پشت پنجره،
خانه گرم و مطبوع،
تنهایی،
سکوت و آرامش،
ولو روی مبل،
یک لیوان نسکافه و بیسکوییت،
فیلم غرور و تعصب رو نگاه کردم.
بعداز ظهر هم قدم زدن روی برفها با این.
یعنی من رسماً به امید بودن همین روزهاست که زندگی می کنم!

۱ نظر: