۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

خدااااااااا چرا بزرگم کردی؟؟!

چند روز پیش با همسرم توی خیابون کناری خانه مان که اغلب خلوت و کم رفت و آمد هم هست قدم می زدیم. دو تا پسرک حدوداً 4 یا 5 ساله جلوی در خونشون داشتن با هم بازی می کردند و با جدیت هرچه تمامتر از باغچه های کنار پیاده رو، چوب خشک و برگ و کاغذ و این خرت و پرتها رو جمع می کردن و یه تپه کوچیک ازشون ساخته بودند. معلوم بود که می خوان آتیش درست کنن. جالب اینجا بود که هرکس از جلوشون رد میشد، یکی از پسرها که معلوم بود سردسته است، بلند - درحالی که به ورجه وورجه و کارشون ادامه می دادن- محض رد گم کنی اون یکی رو خطاب قرار می داد که: ما آتیش درست نمی کنیم! ما فندک نداریم!

یعنی پهن زمین بودم! نکن این کارو با ما! قربون اون ترفند کودکانه و ماست مالیت بشم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر