یاد آن داربستهایی که رویشان با موکت پوشانده شده بود و شده بود یک دیوار که بین ما کشیده شده، رهایم نمی کند...
یاد همان دیوار موکتی که سرم را گذاشتم رویش و های های گریستم...
دلم بدجور هوای همان دیوار موکتی را کرده که کنارش بنشینم و باز هم های های گریه کنم...
عزیز دلم...
از دنیایی که تو را نخواهد بیزارم
صدها باز بیزارم
هزاران بار بیزارم
تا بینهایت و همیشه بیزارم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر